مسیر جدید زیارت | قطارشهری مشهد به حرم مطهر رسید نمایشگاه گل و گیاه مشهد، فردا (۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) افتتاح می‌شود تأکید شهردار مشهد مقدس بر تسریع روند پروژه‌های شهری پیش‌بینی هواشناسی مشهد در سالروز ولادت امام‌رضا(ع) (جمعه، ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴) رئیس کمیسیون خدمات شهری شورای شهر مشهد: جنبه فرهنگی و آموزشی در نمایشگاه گل و گیاه مشهد، پررنگ‌تر خواهد شد نگاهی به روزنامه طوس که ۱۱۷ سال پیش به همت متولی‌باشی آستان قدس رضوی منتشر شد | نام «طوس» بالای روزنامه قزوینی‌ها تدبیر برای آبیاری فضای سبز مشهد در ایام بی‌آبی جزئیات پروژه تعریض بزرگراه کلانتری مشهد | بخش کندرو به‌زودی اجرایی می‌شود هوای کلانشهر مشهد امروز آلوده است (۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴) حاجی‌بگلو: انتصاب تمام مدیران باید مشروط به رأی اعتماد شورا‌ها باشد دسترسی به حرم امام‌رضا(ع) از طریق ۳ خط مترو فقط با یک بلیت لزوم تعیین تکلیف تمامی املاک دراختیار شهرداری مشهد اجرای بیش از ۳۴۰ کیلومتر خط‌کشی محوری در معابر مشهد، از ابتدای سال تاکنون (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴) مسیل‌‏ها؛ ناجیان ۹۰ ساله شهر مشهد میراث زنده «تیمچه حکاک‌ها» در مشهد رئیس دفتر شهردار مشهدمقدس منصوب شد (۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴) برند «بایدو» به عنوان هویت دوچرخه‌های اشتراکی در ایران ثبت شد آخرین وضعیت حریم مشهد و طرقبه‌شاندیز | آبادانی معطل مرزهای بلاتکلیف تغییر کاربری اراضی مازاد مجموعه ورزشی ثامن الائمه (ع) مشهد به صنعتی
سرخط خبرها

جولان آل، جن و دوال‌پا در شب‌های تاریک | درباره موجودات موهوم در باور مردم مشهد

  • کد خبر: ۴۸۳۸۱
  • ۱۰ آبان ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۰
جولان آل، جن و دوال‌پا در شب‌های تاریک | درباره موجودات موهوم در باور مردم مشهد
محمود ناظران‌پور - تاریخ‌پژوه
موجودات موهوم، بخشی از باور‌های هر قومی است. در مشهد هم در باور مردم، چندتایی از این دست موجودات بود و احتمالا هنوز هم کم‌وبیش وجود دارد. جن و آل و مُردوزما یا همان مَردآزما، بخشی از این موجودات بودند که هرکدام به‌نوعی آدم‌ها را می‌ترساندند یا آزار می‌‎رساندند. داستان‌های فراوانی از دیدن هرکدام از این موجودات، در بین مردم وجود داشت که با آب‌وتاب برای هم تعریف می‌کردند. در قلعه‌خیابان، یک رئیس پاسگاه داشتیم که انسان متهوری بود. این داستان را او تعریف می‌کرد. می‌گفت: «یک شب، یک نفر با اسب آمد و خبر آورد که در «هندل‌آباد» دعوا شده و کار بالا گرفته است و اگر پاسگاه دخالت نکند، چند نفر کشته می‌شوند». می‌گفت: «گفتم خودم می‌آیم، ببینم چه خبر است.» روستای هندل‌آباد، حالا در حاشیه جاده سرخس و کمی پایین‌تر از روستای «تنگل‌شور» قرار دارد.
 
رئیس پاسگاه می‌گفت: «لباس فرمم را پوشیدم و کلاهم را گذاشتم و سوار اسب شدم و شبانه راه افتادم به‌سمت هندل‌آباد. از پاسگاه که رد شدم، از گوشه چشمم دیدم یک موجود سفید دراز مثل شبح، از دل تاریکی شب، دارد همراهم می‌آید. گفتم حتما آل است. می‌ایستادم، می‌دیدم می‌ایستد و راه می‌افتادم، می‌دیدم همراه من راه می‌افتد. اسب را می‌تازاندم، می‌دیدم او هم سرعتش را بیشتر می‌کند. گویی جلوتر از من، اما همراه من، اسب می‌راند.» می‌گفت: «تا به هندل‌آباد رسیدم، نصف‌عمر شدم. دم قهوه‌خانه هندل‌آباد، از اسب پریدم پایین و روی تخت نشستم. چند نفری دورم جمع شدند که چی شده سرکار؟ چرا رنگت پریده است؟ گفتم نمی‌دانم چه موجودی بود که از قلعه‌خیابان تا همین‌جا همراهم می‌آمد.
برایم آب آوردند. کلاهم را از سرم برداشتم که آب بخورم که دیدم یک نخ سفید، از گوشه کلاهم آویزان است و فهمیدم همان بوده که هی جلوی چشمم می‌آمده است.»

در داستان‌های «سلیم جواهری» که از داستان‌هایی است که دربین مردم رواج داشته است، از این دست قصه‌ها فراوان است. از این قصه‌ها، کتابی هم در قدیم چاپ شده بود. چاپ سنگی این کتاب در خانه‌ها بود. من این کتاب را خوانده‌ام که ازقضا داستان‌های بسیار شیرینی هم دارد. جایی از داستان، درباره موجود موهومی است که در قدیم معتقد بودند وجود دارد؛ موجودی که ابتدا به شکل بچه یا بره و بزغاله ضعیفی است، اما بعد که مورد ترحم آدم قرار می‌گیرد، ناگهان پا‌های دراز تسمه‌مانند (دوال یعنی تسمه یا کمربند) ش را می‌پیچد دور آدم. در آن داستان، مردی در جنگلی، بچه ضعیفی را می‌بیند و از غذای خودش به او می‌دهد و بعد که می‌بیند بچه نمی‌تواند راه برود، او را بغل می‌کند و می‌گذارد روی کولش و بعد ناگهان می‌بیند که پا‌های بچه، دراز شد و پیچید دور کمر و پاهایش.

واقعیت این است که بیشتر این توهمات و تصور وجود موجودات موهوم، به‌خاطر تاریکی بود. تاریکی، وهم دارد. قدیم، شب‌ها حتی در شهر بزرگی مثل مشهد، آن‌قدر‌ها چراغی نبود و همه‌جا تاریک می‌شد و همین تاریکی، زمینه‌ساز شکل‌گیری باور‌های مختلفی درباره موجودات موهوم بود. جن و پری و آل و مردآزما و دوال‌پا، همه و همه، محصول این ماجرا بودند. شب‌ها، به‌ویژه شب‌های بلند پاییز و زمستان، آدم‌ها دورهم جمع می‌شدند و همین قصه‌ها را برای هم تعریف می‌کردند و باعث می‌شدند این باور قوت بیشتری بگیرد.
بعد‌ها که برق آمد و چراغ‌ها بیشتر و بیشتر شد، این باور‌ها هم کم و کمتر شد. دیگر نه کسی مردآزمایی دید و نه آلی، زائویی را ترساند؛ نه دوال‌پایی بر گرده کسی سوار شد و نه کسی شبانه سر از مجلس عروسی اجنه درآورد.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->